The Effectiveness of Self-Compassion Cognitive Training on Experiential Avoidance & Cognitive Fusion in Patients with Chronic Pain

Authors

1 ME Student, Department of Psychology, Faculty of literature and humanistic sciences, Lorestan University, Khoramabad, Iran.

2 Assistant Professir, Department of Psychology, Faculty of literature and humanistic sciences, Lorestan University, Khoramabad, Iran.

Abstract

One of the health problems is chronic pain which, in addition to the physiological factors of psychological factors, also plays an important role in its continuity. The purpose of this study was to investigate the effectiveness of self-Compassion cognitive training on the experiential avoidance & cognitive fusion in patients with chronic pain. This study was a semi-experimental study with a pre-test, post-test with control group A total of 30 patients with chronic pain referring to Khorramabad health centers were selected by available sampling method , And randomly assigned to two experimental and control groups, Then, 30 questionnaires of acceptance and practice (Bound et al.) And cognitive fusion (Guillanderz et al.) Were completed as pre-test. The experimental group participated in 8 sessions of 1 hour of group counseling and did not receive any interventional control group Both groups completed the questionnaires as follow-up after the end of treatment sessions. Data were analyzed using covariance analysis. The results of this study showed that cognitive dyslexia education reduced the avoidance of cognitive and cognitive fusion and consequently the reduction of chronic pain in the experimental group.

Keywords


مقدمه

انجمن بین‌المللی بررسی درد (LASP[1])، درد را تجربه‌ای حسی و هیجانی ناخوشایندی تعریف می‌کند که با آسیب بافتی واقعی یا بالقوه همراه است (مرسکی و بوگداک، 1994). درد ﺑﺮ دو ﻧﻮع ﺣﺎد و ﻣﺰﻣﻦ[2] ﺗﻘﺴﯿﻢ می‌شود؛ درد ﺣــﺎد ﺑــﻪ ﻧــﻮﻋﯽ از درد ﮔﻔﺘــﻪ می‌شود ﮐــﻪ ﻣﺪت زﻣﺎن ﺣﻀﻮر آن در ﺑـﺪن در ﺣـﺪود ﯾـﮏ ﻣـﺎه ﻃﻮل می‌کشد (بک براید و بلکلو، 1952) و دردی که بیش از دورۀ مورد انتظار برای درمان طول بکشد و یا دردی که بیش از 6 ماه طول بکشد (همراه یا بدون آسیب مشهود) را درد مزمن گویند؛ هرچند در عمل، دردی که بیش از 3 ماه طول بکشد نیز درد مزمن در نظر گرفته می‌شود (مردیت، اونزورث و استرونگ، 2008). درد مزمن امروزه مشکل جهانی و از مهم‌ترین معضلات پزشکی مطرح می‌شود که سالیانه میلیون‌ها نفر دچار آن می‌شوند (بلیت و همکاران، 2001). تخمین زده می‌شود که 12 تا30 درصد از جمعیت، یک نوع از درد مزمن را داشته باشند (اسکوفلوچر، تانزر و جووی،2011). شیوع آن در طول زندگی برای هر فردی 11 تا 55 درصد است )آنو و همکاران، 2015). براساس برآورد سازمان جهانی بهداشت، دردهای مزمن اصلی‌ترین دلیل مرگ‌ومیر و ناتوانی عمومی درسال 2020 خواهند بود (اپینگ جردن، بنگوا، کاوا و ساباتا، 2001). در ایران شیوع 6 ماهه درد مزمن در جمعیت بزرگسال (18تا 65 سال) از 9 تا 14 درصد و در جمعیت سالمند (60 تا90سال) حدود 67 درصد گزارش شده است (تقی پور، حسینی، کیا، عباسپور و قدیمی،1392). درد مزمن تا حد زیادی بر عملکرد روزانه و حرفه‌ای شخص مبتلا اثر منفی می‌گذارد و علاوه بر درمان‌های دارویی و پزشکی نیازمند مداخلات روانشناختی برای پیشگیری از افت کارکرد و ناتوانی جسمانی و روانی فردِ مبتلا است. علاوه بر پیامدهای جسمانی، پیامدهای روانشناختی درد نیز به قدری مهم و تأثیرگذار است که اثرات واقعی ابتلا به درد مزمن را تشدید و بیمار را در انجام بسیاری از فعالیت‌ها ناتوان می‌کنند. با مزمن‌شدن درد، شناخت و هیجانات بیمار تغییر می‌کنند؛ بنابراین هیجانات منفی که به دنبال افکار و باورهای منفی مرتبط با درد ایجاد می‌شود بر سطح کارکرد و تحمل درد در بیمار تأثیر می‌گذارد (ولاین و همکاران، 1999). پژوهش‌های مختلف نشان داده‌اند درد به‌عنوان حس عمومی، دارای پایه‌های زیستی است و عوامل زیست - پزشکی به نخستین گزارش‌های درد در افراد مبتلا منجر می‌شود؛ با این حال، در طول زمان، عوامل شناختی و روانی - اجتماعی، نقش مهمی در مسیر مزمن‌شدن درد دارند (ترک و ملزاک، 2011)؛ بنابراین با توجه به افزایش شیوع درد مزمن پژوهش‌های گوناگونی به تبیین عوامل دﺧﻴﻞ در شکل‌گیری درد حاد به درد مزمن پرداخته‌اند. برخی پژوهشگران نشان دادند عوامل روانشناختی ازجمله پریشانی‌ها، خلق افسرده و جسمانی‌سازی متغیرهای مهمی در پیچیده‌ترشدن درد مزمن می‌شوند (پینکاس، بارتون، واجل و فیلد،2002). سایر پژوهشگران ﺑﻪ ﻧﻘﺶ اﺳﺎﺳﻲﺗﺮس و اﺟﺘﻨﺎب در ﺗﺒـﺪﻳﻞ درد ﺣﺎد ﺑﻪ ﻣﺰﻣﻦ اﺷﺎره ﻛﺮده‌اند. این پژوهشگران ترس از درد را پیش‌زمینۀ اجتناب از روبه‌روشدن با محرک‌هایی معرفی کرده‌اند که تداعی‌کنندۀ فرد برای درد هستند. درواقع اجتناب با فرونشانی پاسخ‌های هیجانی می‌تواند ناراحتی هیجانی را افزایش دهد. اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ ﻣـﺎﻧﻊ از ﻣﻮاﺟﻬـﻪ ﺑـﺎ ﭘﻴﺎﻣـﺪﻫـﺎی واﻗعی (ﻏﻴﺮآﺳﻴﺐ‌زا) ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﻬﺪﻳﺪﻛﻨﻨﺪه می‌شود (لدم، اسلاید، تروپ و بنتلی، 1983؛ ولاین و لینتون، 2000).

همچنین یافته‌ها نشان می‌دهند افرادی که مبتلا به درد مزمن‌اند، سطح بیشتری از اجتناب تجربه‌ای[3] (کاستا و پینتو گوویا، 2013)، همجوشی شناختی[4] (گیلاندرز، سلینکر، مکلین و جاردین، 2015) دارند. از طرف دیگر، باورهای ناکارآمد فراشناختی و اجتناب تجربه‌ای با مؤلفۀ فراتشخیصی بسیار دیگر رابطه دارد که این عامل به اهمیت این دو مؤلفه اشاره دارد؛ برای مثال اجتناب تجربه‌ای با افکار منفی تکرارشونده و باورهای فراشناختی ناکارآمد همبستگی معناداری دارد (مک اوی، مولدز و ماهونی، 2013). اجتناب تجربه‌ای فرایندی است شامل ارزیابی‌های منفی از حس‌ها، احساسات و افکار خصوصی ناخواسته و تمایل‌نداشتن به تجربه‌کردن این رویدادهای خصوصی و تلاش عمدی برای کنترل یا فرار از آنها (کاشدان، باروریوس، فورسایت و استیگر، 2006). اشخاص به‌منظور اجتناب‌کردن از تجارب دردناک اجتناب تجربی را به کار می‌برند. این سازه دو بخش دارد: بی‌میلی نسبت به برقراری تماس با تجارب شخصی (حساسیت‌های بدنی، هیجانات، افکار، خاطرات و زمینه‌های رفتاری) و تلاش برای اجتناب از تجارب دردناک یا وقایعی که باعث فراخواندن این تجارب می‌شود (هیز، استروسال و ویلسون، 1999). اجتناب در دو زمان اتفاق می‌افتد؛ در زﻣﺎن درد، ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻓﺮار از اﻳﻦ اﺣﺴﺎس اﺳﺖ؛ ﺑﻪ‌ﻃﻮر ﻣﺜﺎل ﺗﺮس از درد و دوم، اﻳﻦ اﺣﺘﻤﺎل وﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﺑﻴﻤﺎر در آﻳﻨﺪه در زﻣﺎن ﺗﺠﺮﺑۀ درد ﻣﻀﻄﺮب ﺷﻮد ﻛﻪ ﻧﺘﻴﺠۀ آن رﻓﺘﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ اﺳﺖ. در ﻫﺮ دو ﻣﻮرد، ﺧﻮاه ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺗﻮﻗﻒ درد ﻳﺎ اﺟﺘﻨﺎب از درد در آﻳﻨﺪه ﺑﺎﺷﺪ، اﺣﺘﻤﺎل دارد ﺑﻪ‌ﻃﻮر ﻣﻌﻨﻲ‌داری اﻟﮕﻮی رفتاری‌اش را ﺗﻐﻴﻴﺮ دهد (گیسر و همکاران، 2005). اجتناب از پاسخ‌های هیجانی‌مان، با درک تعاملات ما با دیگران، نیازها و تمایلات‌مان تداخل پیدا می‌کند (لیهی، 2015). به علاوه، باورهای غیرمنطقی و همجوشی شناختی می‌توانند تحریف‌های شناختی را پیش‌بینی کنند (سرابی، زارع، علیپور و عرفانی، 1395). افراد با باورهای غیرمنطقی و همجوشی شناختی کم، نشانه‌های روانشناختی و جسمانی کمتری دارند. همجوشی شناختی، مفهومی شناختی و اجتماعی است و چنان شخص را گیج می‌کند که پس از مدتی تفسیر درست از تجارب شخصی تلقی می‌شود و دیگر قابل تشخیص از تجارب واقعی فرد نیست (سامادیفارد، 2016). همچنین ﻫﻤﺠﻮﺷﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ زمانی رخ می‌دهد ﮐﻪ اﻓﮑﺎر ﻓﺮد روی رﻓﺘﺎر اﺛﺮ گذارند و ﺑﺎﻋﺚ شوند ﻓﺮد ﺑـﻪ ﺟﺎی ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻓﮑﺮ (زﻣﯿﻨﻪ) ﺑـﻪ ﺗﻮﻟﯿـﺪات ﻓﮑـﺮ (ﻣﺤﺘـﻮا) ﺗﻮﺟﻪ کنند (هیز، لئوما بوند، ماسودا و لیلیس، 2006). به عبارتی، فرد طوری تحت تأثیر افکارش قرار می‌گیرد که گویی کاملاً واقعی‌اند و موجب می‌شود رفتار و تجربه بر دیگر منابع تنظیم رفتار او حاکم شوند و فرد نسبت به نتایج مستقیم حساسیت کمتری پیدا کند (گیلاندرز و همکاران، 2015). همچنین همجوشی شناختی در نارضایتی از بدن و کاهش انعطاف‌پذیری روانشناختی نقش دارد (ترینداو و فرییرا، 2014؛ هیز و لیلیس، 2012).

با توجه به اینکه درد ﻣﺰﻣﻦ ﺑﻪ دﻟﯿﻞ وﯾﮋﮔﯽ ﻋﻮد و ﻣﺴﺘﻤﺮﺑﻮدن، ﻋﻠﺖ ﻣﺮاﺟﻌﺎت ﻣﮑﺮر اﻓﺮاد نسبتاً زﯾﺎدی ﺑﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ درﻣﺎﻧﯽ است ﮐﻪ ﻏﯿﺮ از ﺗﺤﻤﯿﻞ ﻫﺰﯾﻨﻪﻫﺎی زیاد، ﻣﺸﮑﻼت زﯾﺴﺘﯽ، رواﻧﯽ و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ را ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه دارد (ادوارد، فلینگیم و کیف، 2001) و از طرفی، درﻣﺎن ﻗﻄﻌﯽ ﺑﺮای آن وﺟﻮد ﻧﺪارد و بیشتر، راﻫﮑﺎرﻫﺎی درﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ مواجهه می‌شود (بلیت و همکاران، 2001). بنابراین در ﺳﺎلﻫﺎی اﺧﯿﺮ کاربرد رویکردهای روانشناختی (ماجد، علی و سادک، 2018) و مخصوصاً روانشناسی مثبت‌گرا در زمینه‌های ﻣﺨﺘﻠﻒ روانشناسی ﺳﻼﻣﺖ ازﺟﻤﻠﻪ ﺑﯿﻤﺎریﻫﺎی ﻣﺰﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﭘﮋوﻫﺸﮕﺮان ﺑﺴﯿﺎری را ﺑﻪ ﺧﻮد جلب ﮐﺮده اﺳﺖ؛ ﺑه گونه‌ای ﮐﻪ ﻫﺮ روز ﭘﯿﺸﺮﻓﺖﻫﺎی ﭼﺸﻤﮕﯿﺮی در زﻣﯿﻨﻪﻫﺎی ﭘﮋوﻫﺸﯽ و درﻣﺎﻧﯽ اﯾﻦ روﯾﮑﺮد ﺑﻪ ﭼﺸﻢ می‌خورد. در روانشناسی ﻣﺜﺒﺖﮔﺮا بر اﺳﺘﻌﺪاد و ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﺟﺎی ﻧﺎﻫﻨﺠﺎری و اﺧﺘﻼل تأکید می‌شود؛ ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ عواملی ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺗﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻧﯿﺎزﻫﺎ و ﺗﻬﺪﯾﺪﻫﺎی آدﻣﯽ را ﻣﻮﺟﺐ می‌شوند، ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﮐﻠﯿﺪی اﯾﻦ روﯾﮑﺮدند (کامپبل سیلس، کوهان و آستین، 2006).

آموزش خوددلسوزی شناختی نگرش مثبت به خود تعریف می‌شود که موجب ارتقای سلامت روان در افراد می‌شود (وانگ، چن، پوون، تنگ و جین، 2017). افرادی که با خود به مهربانی بیشتری رفتار می‌کنند، به احتمال کمتری خود را سرزنش می‌کنند و به احتمال بیشتری به مراقبت از خود و بهبود سلامتی خود اهمیت می‌دهند (تری و لری،2011). ویژگی متمایز خوددلسوزی آن است که به سمت درد و رنج شخصی فرد جهت داده می‌شود و جزء مهم در رویکرد روانشناسی مثبت‌نگر محسوب می‌شود (هولیس والکر و هولیسیمو، 2001). خوددلسوزی شامل مراقبت‌کردن نسبت به خود در مواجهه با سختی‌ها و یا نارسایی‌های ادارک‌شده است؛ به گونه‌ای که از احساسات دردناک و ناراحت‌کننده اجتناب نمی‌شود؛ بلکه با مهربانی، فهم و احساس اشتراکات انسانی به آنها نزدیک می‌شود (نف، رود وکریکپاتریک، 2007). به عبارت دیگر، دلسوزی به خود شکل سالم خودپذیری است که بیان‌کنندۀ میزان پذیرش و قبول جنبه‌های نامطلوب خود و زندگی است و شامل سه عنصر اصلی است؛ نخست اینکه هر زمان که فرد متوجه ناکارآمدی خود شود و از آن رنج ببرد، موجودیت (بودن) خود را دوست می‌دارد و آن را درک می‌کند. دوم حسی است از ویژگی مشترک انسانی و تشخیص این امر که درد و شکست، جنبه‌های غیرقابل اجتناب و مشترک در بین همۀ انسان‌هاست. نهایتاً خوددلسوزی معرف آگاهی متعادل نسبت به هیجانات خود است و توانایی مواجهه با افکار و احساسات رنج‌آور (به جای اجتناب از آنها) بدون بزرگ‌نمایی و یا احساس غم و تأسف برای خود است و کمبودها و نواقص خود را درک می‌کند. این مهربانی با خود سبب احساس امنیت، افزایش ارتباط اجتماعی و کاهش انتقاد از خود، نشخوار فکری، سرکوب افکار و اضطراب می‌شود (نف،2011)؛ بنابراین آموزش متمرکز بر خوددلسوزی شناختی در میان افرادی که از مشکلات سلامت روان مزمن (نف و ونک، 2009) و حتی مشکلات جسمی (سیکیس، برادلی و دافی، 2017) رنج می‌برند و در جلسات آموزش خوددلسوزی شناختی شرکت کرده بودند، مؤثر بود.

در پایان با توجه به نقش مهم خودلسوزی شناختی در پذیرش درد (کاستا و پینتو گوویا، 2011)، عاطفۀ مثبت، افزایش سطح سازگاری و عملکرد روانشناختی (ورن و همکاران، 2012) در مبتلایان به درد مزمن، پژوهش حاضر یک فرضیۀ اصلی و دو فرضیۀ فرعی زیر را بررسی کرده است:

1-  آموزش اثربخشی خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی در بیماران مبتلا به درد مزمن تأثیر دارد.

2-  آموزش خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای بیماران مبتلا به درد مزمن تأثیر دارد.

3-  - آموزش خوددلسوزی شناختی بر همجوشی شناختی بیماران مبتلا به درد مزمن تأثیر دارد.

 

روش

روش پژوهش، جامعۀ آماری و نمونه: روش این پژوهش نیمه‌آزمایشی و طرح پژوهش از نوع پیش‌آزمون و پس‌آزمون با گروه گواه بود. جامعۀ آماری این پژوهش را کلیۀ بیماران مبتلا به درد مزمن مراجعه‌کننده به مراکز درمانی در شهر خرم‌آباد تشکیل دادند که 30 نفر از آنان به روش نمونه‌گیری در دسترس از جامعۀ مدنظر، انتخاب و به‌طور تصادفی در دو گروه (15نفر در قالب گروه آزمایش و 15 نفر در قالب گروه گواه) گمارده شدند. قبل از آموزش برنامۀ خوددلسوزی شناختی از هر دو گروه، پیش‌آزمون‌های از متغیرهای پژوهش شامل اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی به عمل آمد. سپس به آزمودنی‌های گروه آزمایش با رعایت معیارهای ورود پژوهش، تمایل به همکاری در جلسات، درد به مدت دست‌کم 6 ماه، حداقل سواد سیکل و نداشتن بیماری خطرناک یا جسمی بدخیم مثل سرطان همچنین معیارهای خروج‌داشتن بیماری حاد روانی، تمایل‌نداشتن به همکاری و غیبت بیش از دو جلسه بود.

ابزار سنجش: پرسشنامۀ پذیرش و عمل ویرایش[5] 2 (AAQ-II): باوند و همکاران (2011) این پرسشنامه را برای سنجش انعطاف‌پذیری روانشناختی، به‌ویژه در ارتباط با اجتناب تجربی و تمایل به درگیری در عمل با وجود افکار و احساس‌های ناخواسته تدوین کردند و دارای 7 سؤال است. سؤال‌های این پرسشنامه براساس درجه‌ای 7 (هرگز-1، خیلی بندرت-2، بندرت-3، گاهی اوقات-4، بیشتر اوقات-5، تقریباً همیشه-6، همیشه-7) رتبه‌بندی می‌شوند. نمرات بالاتر در این مقیاس نشان‌دهندۀ انعطاف‌پذیری روانشناختی پایین‌تر و اجتناب تجربه‌ای بالاتر است. پایایی آزمون - بازآزمون این پرسشنامه توسط بوند و همکاران 81/0 همسانی درونی آن 84/0 به دست آمده است (بوند و همکاران، 2011). در ایران نیز به ضریب پایایی آلفای کرونباخ پرسشنامه پذیرش و عمل ویرایش دوم 89/0 و ضریب پایایی باز آزمون 71/0 به دست آمده است (عباسی، فتی، مولوی و ضرابی،1390).

پرسشنامۀ همجوشی شناختی[6] (CFS): این پرسشنامه را گیلاندرز و همکاران (2014) ارائه دادند که حاوی 12 سؤال است که دارای دو زیر مقیاس همجوشی و گسلش است و براساس مقیاس 6 درجه‌ای لیکرت (از همیشه درست تا هرگز درست نیست) تنظیم شده است (گیلاندرز و همکاران، 2014). زارع (1393) برای هنجاریابی پرسشنامۀ مذکور، 379 نفر از دانشجویان دانشگاه‌های پیام‌نور و سنتی را آزمود. نتایج حاکی از این بود که این پرسشنامه از روایی و پایایی مطلوبی برخوردار است؛ به نحوی که ضریب آلفای کرونباخ برای آن 76/0 به دست آمده است (زارع، 1393).

روش اجرا و تحلیل: طرح درمان براساس روش درمانی آموزش خوددلسوزی گیلبرت (2009) بود که گل‌پور و همکاران (1393) در ایران آن را استاندارد کردند. پژوهشگر طی 8 جلسۀ هفتگی یک ساعته، آموزش خوددلسوزی شناختی را روی گروه آزمایش اجرا کرد. در طول این مدت آزمودنی‌های گروه گواه آموزشی دریافت نکردند. پس از اتمام دورۀ آموزشی بلافاصله از هر دو گروه پس‌آزمون‌هایی از مقیاس‌های اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی به عمل آمد. به‌منظور رعایت اصول اخلاقی، بعد از اتمام پژوهش بستۀ آموزشی خوددلسوزی شناختی روی گروه گواه اجرا شد. محتویات جلسۀ آموزشی به اختصار در جدول 1 آورده شده‌اند. این مطالعه دارای کد اخلاق (IR.LUMS.REC.1397.009) از کمیتۀ اخلاق دانشگاه علوم پزشکی لرستان بود.


جدول1.خلاصۀ جلسات آموزش خوددلسوزی گیلبرت (2009)

جلسه

 

توضیح

 

اول

معارفه

معارفه و بیان هدف آموزش و اجرای پیش‌آزمون

 

دوم

آموزش همدلی

آموزش برای درک و فهم این که افراد احساس کنند که امور را با نگرش همدلانه دنبال کنند

 

سوم

آموزش همدردی

 

آموزش برای شکل‌گیری و ایجاد احساسات بیشتر و متنوع در ارتباط با مسائل برای افزایش

مراقبت و توجه به سلامتی

 

چهارم

آموزش بخشایش

آموزش دربارۀ پذیرش اشتباهات و بخشیدن خود برای تغییربخشیدن به ایجاد تغییرات

 

 

پنجم

آموزش پذیرش مسائل

آموزش برای پذیرش تغییرات پیش رو و توانایی تحمل شرایط سخت و چالش‌برانگیز

 

ششم

آموزش رشد احساسات

متعالی

آموزش برای ایجاد احساسات ارزشمند در خود تا برخورد مناسب و کارآمد با محیط

داشته باشد

 

هفتم

آموزش

مسئولیت‌پذیری

آموزش مسئولیت‌پذیری مؤلفۀ مهم آموزش خوددلسوزی است که فرد یاد می‌گیرد تفکر انتقادی داشته باشد

 

هشتم

جمع‌بندی و خاتمه

خلاصه، جمع‌بندی و اجرای پس‌آزمون

 


 

یافته‌ها

اطلاعات جمعیت‌شناختی نمونۀ آماری نشان می‌دهند بیشتر بیماران، زنان خانه‌دار (66/0) با گروه سنی بین 35 تا 40 سال، متأهل (80/0) و وضعیت اجتماعی و اقتصادی متوسط (33/73) و با سطح تحصیلات دیپلم (33/53) بودند که طول ابتلا به درد در این بیماران بین 1 تا 5 سال بود.

برای تحلیل داده‌ها از آزمون تحلیل کواریانس چندمتغیره و تک‌متغیره استفاده شد. استفاده از آزمون F به‌عنوان یک آزمون پارامتریک، مستلزم رعایت برخی پیش‌فرض‌های آماری است. این پیش‌فرض‌ها شامل: 1. فاصله‌ای یا نسبی‌بودن مقیاس اندازه‌گیری متغیرهای وابسته؛ 2. نمونه‌گیری یا گمارش تصادفی آزمودنی‌ها؛ 3. توزیع نرمال نمرات متغیرهای وابسته؛ 4. همسانی واریانس‌های متغیر وابسته؛ 5. تساوی یا تناسب حجم نمونه‌ها؛ 6. همگنی شیب رگرسیون؛ 7. کنترل متغییرهای همگام و ناخواسته در پژوهش. قبل از انجام آزمون تحلیل کواریانس، همبستگی بین متغیرهای جمعیت-شناختی (سن، جنس، وضعیت تأهل، وضعیت

اجتماعی اقتصادی، مدت بیماری و سطح تحصیلات) و نمرات پیش‌آزمون متغیرهای وابسته برای کنترل متغیرهای مدخله گر بررسی شد که طبق نتایج به‌دست‌آمده بین این متغیرها همبستگی وجود نداشت (05/0<p)؛ بنابراین این متغیرها کنترل نشده‌اند.

 ازنظر مفروضه‌های لازم، نرمال‌بودن داده‌ها با آزمون شاپیرو – ویلک، مفروضه برابری واریانس‌ها با آزمون لوین و همچنین مفروضۀ همگن‌بودن واریانس‌ها با آزمون همگنی شیب رگرسیون بررسی شد. نتایج نشان دادند این پیش فرض‌ها برقرار بودند (05/0<P).  

در گروه آزمایش میانگین نمرات پیش‌آزمون اجتناب تجربه‌ای 95/1± 33/36 و میانگین همجوشی شناختی 41/5 ± 06/39 و در گروه گواه نیز میانگین نمرات پیش‌آزمون اجتناب تجربه‌ای 34/6± 6/37 و میانگین همجوشی شناختی 36/4± 8/44 است. میانگین نمرات پس‌آزمون اجتناب تجربه‌ای در گروه آزمایش 54/2± 73/31 و میانگین همجوشی شناختی 45/3± 73/34 است و در گروه گواه میانگین اجتناب تجربه‌ای 51/6± 6/36 و میانگین همجوشی شناختی 84/2±66/43 است.

 

 

جدول 2. تحلیل کواریانس چند مغیره برای اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی

اندازه اثر

سطح معنا داری

F

خطا

ارزش

اثر

 

72/0

001/0

16/32

25

28/0

لامبدای ویلکز

پس‌آزمون


 

 

با توجه به جدول 2، پس از خارج‌کردن اثر پیش‌آزمون، آموزش خوددلسوزی اثر معنی‌داری برای عامل عضویت گروهی (اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی) وجود دارد. این اثر چندمتغیره نشان می‌دهد آموزش اثربخشی خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی بر بیماران مبتلا به درد مزمن در مرحلۀ پس‌آزمون تأثیر دارد و بین اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی گروه آزمایش و گواه تفاوت معنی‌داری وجود دارد (001/0>P)؛ بنابراین

فرضیۀ اصلی پژوهش مبنی بر تأثیر آموزش خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی تأیید می‌شود.

به‌منظور تعیین اینکه در کدام‌یک از متغیرها تفاوت معنی‌داری بین گروه آزمایش و گواه در مرحلۀ پس‌آزمون وجود دارد، از آزمون تحلیل کواریانس تک‌متغیره استفاده شد که نتایج آن در جدول 3 ارائه شدند.


 

 

جدول 3. نتایج تحلیل کواریانس تک‌متغیره بررسی تأثیر آموزش خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی آزمودنی‌های گروه‌های آزمایش گواه در مرحلۀ پس‌آزمون

متغیر وابسته

منبع تغییر

مجموع مجذورات

درجۀ آزادی

میانگین مجذورات

F

سطح معناداری

اندازه اثر

توان آماری

 

پیش‌آزمون

64/576

1

64/576

74/142

001/0

84/0

1

اجتناب تجربه‌ای

اثر اصلی

63/97

1

63/97

04/25

001/0

49/0

99/0

 

پیش‌آزمون

62/17

1

62/17

81/1

18/0

06/0

25/0

همجوشی‌شناختی

اثر اصلی

96/350

1

96/350

88/34

001/0

57/0

1

 


با توجه به نتایج جدول 3، با کنترل نمرات پیش‌آزمون بین گروه‌های آزمایش و گواه در نمرات اجتناب تجربه‌ای در مرحلۀ پس‌آزمون تفاوت معنادار وجود دارد (001/0P<و 04/25=F). با توجه به میانگین‌های مشاهده‌شده می‌توان نتیجه گرفت فرضیۀ فرعی یک مبنی بر بررسی تأثیر آموزش خوددلسوزی شناختی بر اجتناب تجربه‌ای بیماران مبتلا به درد مزمن تأثیر معناداری دارد و موجب کاهش 49 درصدی اجتناب تجربه‌ای در مرحلۀ پس‌آزمون شده است؛ بنابراین این فرضیه تأیید می‌شود. همچنین با کنترل نمرات پیش‌آزمون بین گروه‌های آزمایش و گواه در متغیر همجوشی شناختی در مرحلۀ پس‌آزمون تفاوت معنی‌دار وجود دارد (001/0P< و 88/34=F). با توجه به میانگین‌های مشاهده‌شده، می‌توان نتیجه گرفت آموزش خوددلسوزی شناختی موجب کاهش 72 درصدی همجوشی شناختی در مرحلۀ پس‌آزمون شده است؛ بنابراین این فرضیه نیز تأیید می‌شود و توان آماری 99/0 برای اجتناب تجربه‌ای و 1 برای همجوشی شناختی نشان‌دهندۀ دقت آماری بسیار زیاد و کفایت حجم نمونه است.

بحث

این پژوهش با هدف بررسی اثربخشی آموزش خوددلسوزی شناختی بر کاهش اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی در بین بیماران مبتلا به درد مزمن صورت گرفت. نتایج حاصل از پژوهش نشان دادند آموزش خوددلسوزی شناختی باعث کاهش معنادار اجتناب تجربه‌ای و همجوشی شناختی می‌شود. نتایج ﺣﺎﺻﻞ از ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪﻫﺎی ﭘﮋوﻫﺶ‌های ﻗﺒﻠﻲ ازجمله ورن و همکاران (2012)، کاستا و همکاران (2013)، سیکیس و همکاران (2017) و زارع (1396)همسو است.

در تبیین یافتۀ به‌دست‌آمده در ارتباط با تأثیر آموزش خوددلسوزی بر درد مزمن باید عنوان کرد افرادی که حس خوددلسوزی زیادی دارند نسبت به افرادی که حس خوددلسوزی کمی دارند، سلامت روانشناختی بیشتری دارند؛ زیرا در آنها درد گریزناپذیر و احساس شکستی که همۀ افراد تجربه می‌کنند با سرزنش خودبیرحمانه، احساس انزوا و همانندسازی فزاینده با افکار و هیجانات استمرار نمی‌یابد؛ بلکه از اشتراکات انسانی‌اند و با مهربانی و فهم به آنها نزدیک می‌شوند و هیجان‌های منفی به حالت احساسی مثبت‌تری تبدیل می‌شوند (نف، و همکاران، 2007). با توجه به اینکه نگرش‌ها، باورها و انتظارات بیماران دربارۀ خود و مشکلشان، منابع مقابله با بیماری و همچنین سیستم مراقبت بهداشتی، بر میزان ابراز درد، ناتوانی و نیز پاسخ بیمار به درمان اثر می‌گذارند، باورهای بیماران مبتلا به درد مزمن، مبنی بر پایان‌ناپذیربودن و استمرار درد در آینده سبب درد شدیدتری می‌شود (ترک و ملزاک، 2011). در صورتی که دلسوزی به خود مستلزم این است که فرد زمانی که آسیب می‌بیند به جای آنکه رنج متحمل‌شده را نادیده بگیرد یا خود را به باد انتقاد بگیرد، نسبت به خود مهربان باشد و خود را درک کند (نف و همکاران، 2007). درواقع دلسوزی به خود مانند ضربه‌گیر در مقابل اثرات وقایع منفی عمل می‌کند. افرادی که دلسوزی به خود زیادی دارند، از آنجا که با سخت‌گیری کمتر خودشان را قضاوت می‌کنند، وقایع منفی در زندگی را راحت‌تر می‌پذیرند و خودارزیابی‌ها و واکنش‌های آنها دقیق‌تر و بیشتر بر پایۀ عملکرد واقعی‌شان است (تری و لری، 2011)، همچنین با درﻣﺎن ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﺧﻮددﻟﺴﻮزی ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، اﻓﺮاد ﻳﺎد می‌ﮔﻴﺮﻧـﺪ تجربه‌های ﺟﺪﻳﺪی را ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ﻛﻪ اﻳـﻦ اﻣـﺮ ﻣﻮﺟـﺐ منظم‌ترﺷﺪن فعالیت‌ها و ﻳـﺎدﮔﻴﺮی رفتارهای ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ و ﺳﺎزﮔﺎراﻧﻪ‌ﺗﺮ می‌شود؛ به همین دلیل خوددلسوزی شامل توانایی نظارت بر هیجانات خود و به‌طرز ماهرانه‌ای استفاده‌کردن از این اطلاعات به‌منظور هدایت افکار و اعمال است (نف، 2011).

   همچنین، نتایج حاصل از پژوهش نشان دادند آموزش خوددلسوزی شناختی به کاهش اجتناب تجربه‌ای در بیماران مبتلا به درد مزمن منجر می‌شود. در ارتباط با تبیین یافتۀ فوق می‌توان گفت اﺟﺘﻨﺎب از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﻬﺪﻳﺪﻛﻨﻨـﺪه ﺑﺎﻋـﺚ ﻛـﺎﻫﺶ درد، ﺗﺮس، ﺗﻨﺶ و اﺿﻄﺮاب و درﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﻘﻮﻳﺖ رﻓﺘـﺎرﻫـﺎی اﺟﺘﻨـﺎﺑﻲ می‌ﺷﻮد. اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ ﻣـﺎﻧﻊ از ﻣﻮاﺟﻬـﻪ ﺑـﺎ ﭘﻴﺎﻣـﺪﻫـﺎی واﻗﻌی (ﻏﻴﺮآﺳﻴﺐ‌زا) ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﻬﺪﻳﺪﻛﻨﻨﺪه ﻣﻲ‌ﺷـﻮد. درواقع اجتناب با فرونشانی پاسخ‌های هیجانی می‌تواند ناراحتی هیجانی را افزایش دهد و با پردازش هیجانی کارآمد تداخل پیدا کند؛ به گونه‌ای که اﮔﺮ رﻓﺘﺎر اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ ﺑﻪ درﺳﺘﻲ اﻧﺠﺎم ﻧﺸﻮد، هیجان‌های منفی دوباره آغاز می‌شوند (ولاین و لینتون، 2000)؛ اما خوددلسوزی باعث می‌شود فرد از احساسات دردناک اجتناب نکند، بلکه با مهربانی و فهم و احساسات اشتراکات انسانی به آنها نزدیک شود و به‌طور سازگارانه با آنها مقابله کند و این ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ به خود باعث ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻋﻮاﻃﻒ ﻣﻨﻔﻲ به ﻣﺜﺒـﺖ می‌شود؛ همچنین دﻟﺴﻮزاﻧﻪ ﻗﻀﺎوت ﺧﻮد را ارزﻳﺎﺑﻲ می‌کند (نف و ونک، 2009). اجتناب تجربی همچنین واکنش‌های سرزنش‌گرایانه نسبت به تجارب درونی فرد را افزایش می‌دهد که به پنهان‌کردن پاسخ‌های هیجانی فرد منجر می‌شود. تلاش‌های مکرر برای حذف افکار، هیجانات و حس‌های بدنی معین به بروز هیجانات منفی نسبت به این رویدادهای درونی منجر می‌شود. این وضعیت می‌تواند روی برانگیختگی فیزولوژیکی فرد هم اثر بگذارد و احتمالاً آن را افزایش دهد (لیهی، 2015). همچنین اﺟﺘﻨﺎب از درد می‌تواند به ناتوانی، از کارافتادن و افسردگی منجر شود؛ درﻧﺘﻴﺠﻪ، می‌توان ﻓﺮض ﻛﺮد درﮔﻴﺮی در رﻓﺘﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ یکی متغیرهای ﻣﻬﻢ در کاهش فعالیت فرد تلقی می‌شود (گیسر و همکاران، 2005)؛ اما براساس نظر آﻟﻦ و لری، خود- دﻟﺴﻮزی دارای ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪای ﻣﻨﺎﺳﺐ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻛﻤﻚ می‌کند ﺗﺎ ﺑﺎ روﻳﺪادﻫﺎی ﻣﻨﻔﻲ زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮد مواجهه شود. همچنین ﺧـﻮد - دﻟﺴـﻮزی ﺑـﻪ اﻓﺮاد ﻛﻤﻚ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﺗﺎ اﺣﺴﺎس ﺑﻴﺸـﺘﺮی از ﺗﻌﻠـﻖ و اﻣﻨﻴـﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. اﻳﻦ مسئله ﺑﻪ ﻛﻴﻔﻴـﺖ ﺑﻬﺘـﺮ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺠﺮ ﻣﻲ‌شود. به علاوه خود-دلسوزی موجب احساس مراقبت فرد نسبت به خود، آگاهی‌یافتن، نگرش بدون داوری نسبت به نابسندگی و شکست‌های خود و پذیرش این نکته می‌شود که تجارب و رنج‌بخشی از تجارب معمول بشری است (هیز و همکارن، 2006). بنابراین با توجه به اینکه یافتۀ پژوهش آموزش خوددلسوزی شناختی موجب کاهش اجتناب تجربی در گروه آزمایش شد، می‌توان نتیجه گرفت اجتناب تجربی باعث افزایش رفتارهای منفی می‌شود و با آموزش خوددلسوزی شناختی افراد یاد می‌گیرند با این رویدادها مقابلۀ سازگار داشته باشند.

 در ارتباط با تبیین چگونگی تأثیر آموزش خوددلسوزی بر همجوشی شناختی بیماران مبتلا به درد مزمن می‌توان گفت متغیرهای روانشناختی ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ازﺟﻤﻠﻪ شناخت‌ها، نگرش‌ها و اﺿﻄﺮاب در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﻋﻮاﻣﻞ ﺑﻴﻮﻣﻜﺎﻧﻴﻜﻲ و ﺑﻴﻮﭘﺰﺷﻜﻲ ﺑﺮ ﻋﻮاﻣﻞ ﺧﻄﺮزای درد اثر بیشتری دارند (پینکاس و همکاران، 2002). منظور از همجوشی شناختی به‌عنوان مفهوم شناختی این است که فرد طوری از افکارش تأثیر می‌گیرد که گویی واقعی‌اند و موجب می‌شود رفتار و تجربه بر دیگر منابع تنظیم رفتاری کاملاً حاکم شوند و فرد نسبت به نتایج مستقیم، حساسیت کمتری پیدا کند (گیلاندرز و همکاران، 2015). همچنین همجوشی شناختی هنگامی رخ می‌داد که واکنش‌ها بیشتر با رویدادهای کلامی هدایت می‌شدند تا رویدادهای محیطی. «درهم آمیزی» محرک تجربی و رویدادهای کلامی به همجوشی شناختی منجر می‌شود (هیز و همکاران، 2006)؛ بنابراین با درمان مبتنی بر خوددلسوزی شناختی، افراد یاد می‌گیرند رابطه‌شان را ﺑﺎ اﻓﮑﺎر و دﯾﮕﺮ ﺗﺠﺎرب دروﻧﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ دﻫﻨﺪ و آﻧﻬـﺎ را روﯾﺪادﻫﺎی ذﻫﻨﯽ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ از دﯾﮕﺮی می‌آیند و می‌روند. ﭘﺬﯾﺮش اﻓﮑﺎر ﺑﻪ‌ﻋﻨﻮان اﻓﮑﺎر، اﺣﺴﺎﺳـﺎت ﺑـﻪﻋﻨـﻮان اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻫﯿﺠﺎﻧﺎت ﻫﻤﺎنﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻧﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ و ﻧـﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﻫﻤﺠﻮﺷﯽﻫﺎی ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻣﻨﺠﺮ می‌شوند و در ﮐﻨﺎر آن، ﭘﺬﯾﺮش روﯾﺪادﻫﺎی دروﻧﯽ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐـﻪ ﺷـﺨﺺ در ﺟﺪال ﺑﺎ پریشانی‌ها و آﺷﻔﺘﮕﯽﻫﺎی ﺧﻮد ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻪ او اﺟـﺎزۀ ﺗﻮﺳﻌۀ ﺧﺰاﻧۀ رفتاری‌اش را می‌دهد و می‌تواند از زﻣـﺎﻧﯽ ﮐـﻪ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺑﻪ دﺳﺖ می‌آورد، ﺑﺮای اﻧﺠﺎم ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫﺎی ارزﺷﻤﻨﺪ ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﺪ و ﺧﻮد را ﺑﻪ ﯾﮏ زﻧﺪﮔﯽ ارزﺷﻤﻨﺪ و ﻫﺪﻓﻤﻨـﺪ ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺳﺎزد (هیزو لیلیس، 2012)؛ بنابراین هنگامی که افراد از احساس خوددلسوزی بیشتری نسبت به خود برخوردارند دارای دیدگاه متعادل نسبت به احساسات منفی خود می‌شوند که سبب می‌شود این احساسات نه به‌طور اغراق‌آمیز شایان توجه قرار می‌گیرند و نه سرکوب می‌شوند؛ بلکه از این طریق، موقعیت خود را در دید وسیع‌تر بررسی می‌کنند، انطباق ســازگارانه با رویدادهای ناخوشایند، توانایی افراد مبتلا به درد مزمن را برای برخورد با احساسات منفی را متعادل می‌کند و در بیشتر موارد به درد به‌عنوان عامل محدودیت برای انجام امور زندگی خود نگاه نمی‌کنند که این خود درنهایت در کاهش احساس درد و محدودیت‌های ناشی از آن نقش موثری دارد (نف، 2011).

ﺑﻪﻃﻮرکلی یافته‌های این ﭘﮋوﻫﺶ بیان‌کنندۀ ﻛﺎرﺑﺮد ﻣﻬﻢ خوددﻟﺴﻮزی ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ در سازگاری با درد مزمن اﺳﺖ. ﺧﻮددﻟﺴﻮزی به‌عنوان یکی از رویکردهای روان شناسی مثبت ﻣﻲ‌ﺗﻮاﻧد رشد ﻣﺪاﺧﻠﻪای و ﭘﮋوﻫﺸﻲ را در ﺣﻮزۀ روان‌درﻣﺎﻧﻲ ﺑﻪدﻧﺒﺎل داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ روﻳﺪادﻫﺎی ﻣﻨﻔﻲ ﺑﺮای ارﺗﻘﺎ ﺳﻼﻣﺖ رواﻧﻲ را ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﻣﻲ‌کند؛ بنابراین، با توجه به یافته‌های این پژوهش پیشنهاد می‌شود از آموزش خوددلسوزی شناختی در مداخلات مربوط به بهبود درد مزمن استفاده شود. اﻳﻦ روش ﻣﻲ‌ﺗﻮاﻧد ﺑﻪ‌ﺻﻮرت ﻓﺮدی و ﮔﺮوﻫﻲ ﺑﺮای اﻧﻮاع ﻣشکلات بالینی، استفاده و ﻣﻮﺟﺐ اﻓﺰاﻳﺶ سلامت و واکنش‌های ﺳﺎزﮔﺎراﻧه ﺷﻮد؛ بنابراین در راستای یافته‌های حاصل از این پژوهش پیشــنهاد می‌شــود از آموزش خوددلســوزی شناختی در مداخلات مربوط به حوزه‌های دیگر روانشــناختی استفاده شود. به‌کارگیری آموزش خوددلسوزی شناختی می‌تواند باعث کاهش درد مزمن بیماران مبتلا به درد مزمن و به تبع آن، افزایش کیفیت زندگی آنان شود.

با توجه به اینکه نمونۀ آماری پژوهش حاضر از بیماران مبتلا به درد مزمن شهر خرم‌آباد بوده، باید در ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻧﺘﺎﻳﺞ آن ﺑﻪ سایر مناطق کشور اﺣﺘﻴﺎط ﻛﺮد. همچنین در جمع‌آوری داده‌های پژوهش حاضر به ابزار خودگزارشی اکتفا شده است، بنابراین محدودیت مربوط به ابزار هم باید در نظر گرفت. ازجمله محدودیت‌های دیگر این پژوهش انجام‌ندادن مرحلۀ پیگیری بود.

ﺑﺮاﺳﺎس اﯾﻦ ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎ، ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽ‌ﺷﻮد اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﺎ ﺣﺠم نمونۀ ﺑﯿﺸﺘﺮ و اﻧﺠﺎم ﭘﮋوﻫﺶ در زﻣﺎنﻫﺎ و ﻣﮑﺎن‌ﻫـﺎی ﻣﺨﺘﻠـﻒ و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ اﺳﺘﻔﺎده از اﺑﺰارﻫﺎی ﻣﺸﺎﺑﻪ دﯾﮕﺮ برای ﮔﺮدآوری داده‌ها ﺗﮑﺮار ﺷﻮد. همچنین این رویکرد درمانی در مدت زمان طولانی به‌منظور اثربخشی بیشتر ارائه شود. پیشنهاد می‌شود پژوهشگران، سایر عوامل مؤثر و میانجی را بررسی کنند و با توجه به یافته‌های حاصل از این پژوهش پیشنهاد می‌شود علاوه بر درمان‌های دارویی، به عوامل روانشناختی برای کاهش دردهای مزمن و فیزیکی توجه شود. همچنین یافته‌های ﺣﺎﺻﻞ از اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶ می‌تواند در ﺑﺮﻧﺎﻣـﻪرﯾﺰی برای ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ درد ﻣﺰﻣن ﻣﻔﯿﺪ واﻗﻊ ﺷود و ﺑﻪ پژوهشگران، ﻣﺴﺌﻮﻻن و ﻣﺘﻮﻟﯿﺎن ﺑﺮﻧﺎﻣﻪرﯾﺰی برای اراﺋۀ ﻣﺮاﻗﺒﺖﻫﺎی ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺮای ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻣﺆﺛﺮ درد ﻣﺰﻣﻦ ﮐﻤﮏ کند.

 

سپاسگزاری

نویسندگان مقاله بر خود لازم می‌دانند از مسئولان مرکز درمانی و همچنین بیماران مبتلا به درد مزمن که در جلسات آموزشی شرکت کردند، تشکر و قدردانی به عمل آورند.



1.international association for the study of pain

3.chronic pain

3.avoid experiences

4.cognitive fusion

[5].acceptance and Action Questionnaire .

[6] . cognitive Fusion Questionnaire

تقی‌پور درزی، م؛ حسینی، ر؛ کیا، ک؛ عباسپور، م و قدیمی، ر (1392). بررسی شیوع درد اسکلتی - عضلانی و ارتباط آن با عملکردی سالمندان. مجلۀ دانش و تندرستی، 8(2)، 76-72.
زارع، ح (1396). اثربخشی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد در بهبود انعطاف‌پذیری و همجوشی شناختی. فصلنامۀ علمی - پژوهشی. شناخت اجتماعی. 6(1)، 130-121.
سرابی، م؛ زارع، ح؛ علیپور، الف و عرفانی، ن (1395). پیش‌بینی تحریف‌های شناختی براساس باورهای غیرمنطقی و همجوشی شناختی. فصلنامۀ علمی - پژوهش شناخت اجتماعی، 5(2)، 178-166.
عباسی، الف؛ فتی، ل؛ مولودی، ر و ضرابی، ح (1391). کفایت روانسنجی نسخۀ فارسی پرسشنامۀ پذیرش و عمل - نسخۀ دوم. جهاد دانشگاهی. روش‌ها و مدل‌های روانشناختی، (10)،80-65.
گل‌پور، ر؛ ابواقاسمی، ع؛ احدی، ب و نریمانی، م (1393). اثربخشی آموزش خوددلسوزی شناختی و درمان متمرکز بر هیجان بر بهبود کیفیت زندگی دانش‌آموزان مبتلا به افسرگی، پایان‌نامۀ دکتری، رشتۀ روانشناسی عمومی، دانشگاه محقق اردبیلی. 64-53.
‌ Anno, K., Shibata, M., Ninomiya, T., Iwaki, R., Kawata, H., Sawamoto, R., & Hosoi, M. (2015). Paternal and maternal bonding styles in childhood are associated with the prevalence of chronic pain in a general adult population: the Hisayama Study. Psychiatry15(1), 181.‌
BacBryde, C. M., & Blacklow, R. S. (Eds.). (1952). Signs and symptoms: applied pathologic physiology and clinical interpretation. Lippincott
Blyth, F. M., March, L. M., Brnabic, A. J., Jorm, L. R., Williamson, M., & Cousins, M. J. (2001). Chronic pain in Australia: a Prevalence Study. Pain, 89(2-3), 127-134.
Bond, F. W., Hayes, S. C., Baer, R. A., Carpenter, K. M., Guenole, N., Orcutt, H. K., & Zettle, R. D. (2011). Preliminary psychometric properties of the Acceptance and Action Questionnaire–II: A revised measure of psychological inflexibility and experiential avoidance. Behavior Therapy42(4), 676-688.
 Campbell-Sills, L., Cohan, S. L., & Stein, M. B. (2006). Relationship of resilience to personality, coping, and psychiatric symptoms in young adults. Behavior Research and Therapy, 44(4), 585-599.‌
Costa, J., & Pinto‐Gouveia, J. (2011). Acceptance of pain, self‐compassion and psychopathology: Using the Chronic Pain Acceptance Questionnaire to identify patients' subgroups. Clinical Psychology & Psychotherapy, 18(4), 292-302.‌
 Costa, J., & Pinto‐Gouveia, J. (2013). Experiential avoidance and self‐compassion in chronic pain. Journal of Applied Social Psychology, 43(8), 1578-1591.
 Edwards, C. L., Fillingim, R. B., & Keefe, F. (2001). Race, ethnicity and pain. Pain94(2), 133-137.‌
 Epping-Jordan, J., Bengoa, R., Kawar, R., & Sabaté, E. (2001). The challenge of chronic conditions: WHO responds: The sooner governments act, the better. BMJ: British Medical Journal, 323(7319), 947.‌
Geisser, M. E., Ranavaya, M., Haig, A. J., Roth, R. S., Zucker, R., Ambroz, C., & Caruso, M. (2005). A meta-analytic review of surface electromyography among persons with low back pain and normal, healthy controls. The journal of Pain, 6(11), 711-726.‌
Gilbert, P. (2009). Introducing Compassion-focused Therapy.Advances in Psychiatric Treatment15(3), 199-208.
Gillanders, D. T., Bolderston, H., Bond, F. W., Dempster, M., Flaxman, P. E., Campbell, L., & Masley, S. (2014). The development and initial validation of the cognitive fusion questionnaire. Behavior Therapy45(1), 83-101.‌
 Gillanders, D. T., Sinclair, A. K., MacLean, M., & Jardine, K. (2015). Illness cognitions, cognitive fusion, avoidance and self-compassion as predictors of distress and quality of life in a heterogeneous sample of adults, after cancer. Journal of Contextual Behavioral Science, 4(4), 300-311.
Hayes, S. C., & Lillis, J. (2012).Acceptance and Commitment Therapy. Washington, DC: American Psychological Association.
 Hayes, S. C., Luoma, J. B., Bond, F. W., Masuda, A., & Lillis, J. (2006). Acceptance and commitment therapy: Model, processes and outcomes. Behaviour Research and Therapy, 44(1), 1-25.‌
Hayes, S. C., Strosahl, K. D., & Wilson, K. G. (1999). Acceptance and commitment therapy (p. 6). New York: Guilford Press
Hollis-Walker, L., & Colosimo, K. (2011). Mindfulness, self-compassion, and happiness in non-meditators: A theoretical and empirical examination. Personality and Individual Differences, 50(2), 222-227.‌
Kashdan, T. B., Barrios, V., Forsyth, J. P., & Steger, M. F. (2006). Experiential avoidance as a generalized psychological vulnerability: Comparisons with coping and emotion regulation strategies. Behaviour Research and Therapy44(9), 1301-1320.
Leahy, R. L. (2015). Emotional schema therapy. Guilford Publications.‌
Lethem, J., Slade, P. D., Troup, J. D. G., & Bentley, G. (1983). Outline of a fear-avoidance model of exaggerated pain perception—I. Behaviour Research and Therapy21(4), 401-408.
Majeed, M. H., Ali, A. A., & Sudak, D. M. (2018). Mindfulness-based interventions for chronic pain: Evidence and applications. Asian journal of psychiatry, 32, 79-83.‌
McEvoy, P. M., Moulds, M. L., & Mahoney, A. E. (2013). Mechanisms driving pre-and post-stressor repetitive negative thinking: Metacognitions, cognitive avoidance, and thought control. Journal of Behavior Therapy and Experimental Psychiatry, 44(1), 84-93.‌
Meredith, P., Ownsworth, T., Strong, J. (2008). A review of the evidence linking adult attachment theory and chronic pain: Presenting a conceptual model, Clinical Psychological Review, 28, 407-29.
Merskey, H. and Bogduk, N. (1994). Classification of Chronic Pain. 2nd Edition, IASP Task Force on Taxonomy. IASP Press, Seattle.
Neff, K. D. (2011). Self-compassion, self-esteem, and well-being. Social and Personality Psychology Compass, 5(1), 1-12.
 Neff, K. D., & Vonk, R. (2009). Self‐compassion versus global self‐esteem: Two different ways of relating to oneself. Journal of Personality, 77(1), 23-50.
 Neff, K. D., Rude, S. S., & Kirkpatrick, K. L. (2007). An examination of self-compassion in relation to positive psychological functioning and personality traits. Journal of Research in Personality, 41(4), 908-916.
Pincus, T., Burton, A. K., Vogel, S., & Field, A. P. (2002). A systematic review of psychological factors as predictors of chronicity/disability in prospective cohorts of low back pain. Spine27(5), 109-120.
Samadifard, H. R. (2016). The relationship between self-compassion and cognitive fusion with quality of life among students. In The International Congress of Psychology. Iran, Tehran.
Schopflocher, D., Taenzer, P., & Jovey, R. (2011). The prevalence of chronic pain in Canada. Pain Research and Management, 16(6), 445-450.
Seekis, V., Bradley, G. L., & Duffy, A. (2017). The effectiveness of self-compassion and self-esteem writing tasks in reducing body image concerns. Body image, 23, 206-213.‌
 Trindade, I. A., & Ferreira, C. (2014). The impact of body image-related cognitive fusion on eating psychopathology. Eating Behaviors15(1), 72-75.‌
Turk, D. C., & Melzack, R. (Eds.). (2011). Handbook of pain assessment. Guilford Press.‌
Terry, M. L., & Leary, M. R. (2011). Self-compassion, self-regulation, and health. Self and Identity, 10(3), 352-362.‌
Vlaeyen, J. W., & Linton, S. J. (2000). Fear-avoidance and its consequences in chronic musculoskeletal pain: a state of the art. Pain85(3), 317-332
 Vlaeyen, J. W., Seelen, H. A., Peters, M., de Jong, P., Aretz, E., Beisiegel, E., & Weber, W. E. (1999). Fear of movement/(re) injury and muscular reactivity in chronic low back pain patients: an Experimental Investigation. Pain, 82(3), 297-304.‌
Wang, X., Chen, Z., Poon, K. T., Teng, F., & Jin, S. (2017). Self-compassion decreases acceptance of own immoral behaviors. Personality and Individual Differences106, 329-333
 Wren, A. A., Somers, T. J., Wright, M. A., Goetz, M. C., Leary, M. R., Fras, A. M., .& Keefe, F. J. (2012). Self-compassion in patients with persistent musculoskeletal pain: relationship of self-compassion to adjustment to persistent pain. Journal of Pain and Symptom Management43(4), 759-770.